پَس کوچه

کسی نمیشنود ما را، اگر که رویِ سخن داری و درد حرف زدن داری به گوش های خودت رو کن

پَس کوچه

کسی نمیشنود ما را، اگر که رویِ سخن داری و درد حرف زدن داری به گوش های خودت رو کن

عشقِ نهان

پنجشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۱۱ ب.ظ

اگر قرار بود زندگیِ من موسیقیِ متنی داشته باشد حتمن آرشیوِ موسیقیِ بی کلامی بود کِ محمد اصفهانی روی آنها خوانندگی کرده بود!

او معجزه ی ریتمیکِ زندگی من بوده است از کودکی؛

اولین نوای موسیقایی کِ بِ گوش های من رسیده، اولین تحریر های بلند، اولین شعر های باستانی در قالب موسیقی...

اصلن الان کِ فکر می کنم شاید علاقه بِ شعر را هم مدیونِ حنجره ی چهار دانگِ محمد اصفهانی باشم!

در فیلم های شیر خوارگی کِ نگاه می کنی یا تلویزیون دارد صدای او را در فیلم ثبت می کند و یا پدرم یکی از آهنگ های عاشقانه اش را با عشقی بی نهایت گذاشته است بر روی تصاویر؛ تصاویر من روی دوشش در شیراز، تصاویرِ من در آغوشِ مادرم ، تصاویر گریه و خنده؛ زندگی!

عجیب نیست اگر روزی ببینمش گریه کنم؛ چون در ابتدایی ترین خاطراتم بوده است؛

یادم است روزی در ۴ سالگی ام ماشینمان را در غربت دزد زد و تمامِ چیز هایی کِ میتوانست ببرد را برده بود اما یک نگرانی و ترس فقد در ذهن من وجود داشت؛ ترس از عدمِ وجودِ نوار کاست های دکتر!

یادم است با تمامِ تحریر های بلندش نفس می گرفتم تا ببینم صدایم را می توانم چین چین کنم مثل صدای پر حجمِ او یا نَ!

یادم است خیابانِ باریکی را کِ بِ کوچه ی خانه مان در ۴ سالگی ام می رسید و یادم است درخت های موز را کِ نورِ ماشین در شب روشنشان می کرد و شفاف تر از تمامِ اینها یادم است اصرار میکردم پدرم آن خیابان را کند تر برود تا یک دورِ دیگر بتوانم با صدای استاد چهچهه های ناقص بزنم؛

دل بردی از من بِ یغما،

ای تُرکِ غارت گرِ من،

دیدی چِ آوردی ای دوست،

از دستِ دل بر سرِ من!

عشقِ تو در دل نهان شد،

دل زار و تن ناتوان شد،

رفتی چو تیرُ کمان شد از بارِ غم پیکرِ من،

میسوزم از اشتیاقت،

در آتشم از فراغت،

کانون من سینه ی من،

سودای من آذرِ من،

بارِ غمِ عشقِ او را گردون نیارد تحمل؛

چون می تواند کشیدن این پیکرِ لاغرِ من ؟

اول دلم را صفا داد،

آیینه ام را جلا داد،

آخر بِ بادِ فنا داد،

عشقِ تو خاکسترِ من!


بعد التحریر؛ هنوز هم از شدت توانایی کِ این موسیقی در زنده کردن خاطراتم دارد خونم می جوشد، اگر آلزایمری شدم بگذاریدش برایم ابتدا و انتهای خاطراتم جلویم رژه می روند اینطور!

  • ۹۸/۱۱/۲۴
  • زهرا فلسفی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی