پَس کوچه

کسی نمیشنود ما را، اگر که رویِ سخن داری و درد حرف زدن داری به گوش های خودت رو کن

پَس کوچه

کسی نمیشنود ما را، اگر که رویِ سخن داری و درد حرف زدن داری به گوش های خودت رو کن

۰۹
مهر

دستم را گرفته اید پله پله از نردبان نور بالا می برید ای خاندان کَرَم !

 

ابتدا فرزند شیطان سر و کله اش پیدا شد، آمد جلو که با پتکش بزند بر سر من، ویران کند تمام اعتقاداتم را، ضربه مغزیم کند تا بیهوش شوم؛ بی جان و خونین و گریان، مرا انداخت گوشه ی اتاقی تاریک و گند گرفته تا در تنهایی و ظلمت فرو روم، من آن تاریکی بد بو را هنوزم خاطرم هست، بی حسی و خاموشی روح را یادم هست...

 

در همان رخوت متعفن، شبی در مجلس علی، یوسف گمشده ی بارگاهِ الهی آمد و از حوالی من گذر کرد، گرد حضورش به جانم نشست، مشامم از عطر نابش پر شد، به هوش ام آورد، زنده ام کرد...

 

اما در اینجای تاریخ، من هنوز راه نیوفتاده ام، گیج و مبهوت نشسته ام مستِ شمیمِ دلربای نرگس!

 

من منگ، در آتش پشیمانیُ گناه خاکستر می شدم و تظاهر می کردم به بازسازیِ خرابی هایی کِ شیطان در روحم به بار آورده بود، من منگ بودم که پسر خونِ خدا دست های گنه کار مرا گرفت و کشید به محشر عرفات؛ نینوا !

مرا نشاند بر دامانِ قمرِ زیبای علی، با صوت زیبایش در گوشِ جانِ من زمزمه کرد: "خدایا مرا به که واگذار می کنی؟ به آنان که خارم شمرند ؟ حال آنکه تو خدای من و زمام دار کار منی... "

اینطور در عرفاتِ کربُ بلا حسین دومین نوازش لطیفُ معطر هشیاری را به گوشم نواخت...

 

از آنجا به بعد خودش بلند شد، دست مرا گرفت، حدود هفت روز مرا برد در میان بهشت شهدا، کنارم در میان مجالس روضه نشستُ دستی به سرُ روی قلبِ گردُ خاک گرفته ام کشید!

 

تا به امروز دستم را لحظه ای رها نکرده است، قدم به قدم با من می آید، کتاب می دهد دستم بخوانم، مجالس با معرفت دعوتم می کند، مرا به نماز می خواند...

همین امروز هم آمد دستم را رساند به دامانِ پر نورِ حجت زنده ی خدا !

 

امروز بعد از مدت ها تلوتلو خوردن و گیج و منگ به درُ دیوار کوبیده شدن، نور حسین راهِ نور مهدی را نشانم داد؛ امروز مجرای جوهرِ قلمم به سوی مسیر با برکت مهدی باز شده است!

و من جوهر قلمم را از خونِ قلبم پر می کنم!

 

اینچنین حسین روشن می کند چشمِ بنده ی کور شده را به نورِ حق!

  • زهرا فلسفی
۰۶
مهر

این حس پوچی و بی خاصیتی چیست که هر چند وقت یکبار سر و صدایش درون من به پا می خیزد؟

چند هفته ای را سخت تلاش میکنم؛ درس می خوانم، هنرمند می شوم، کتاب ب دست می گیرم، ورزش می کنم و نشاط خود را در بالاترین سطح نگه می دارم!

بعد از تمام تلاش ها و برنامه ریزی ها و بازگشت به زندگی، می رسد ساعاتی که بعد از یک فیلم طولانی نشسته ام در اتاق و در تنهایی خودم زل زده ام به آسمان بی ستاره و به هیچ می اندیشم

درد من تا آنجایی که خودم خبر دارم بی شغلی است؛

باید کاری باشد روز هایم را بچلاند تا عصاره ی دلچسب تری آخر شب ها برای نوشیدنم داشته باشم!

باید در چیزی غرق شوم،

باشگاه و دانشگاه تبدیل شده اند به روزمرگی های بی هدفم!

از پیشرفت در علم و ورزش می رسیم به علم و ورزشی دیگر، دشوار تر. هدفشان خودشان اند، به عبارتی در حال گردشی با سرعت در مسیری دایره وار هستم که انتهایش، آغازی است برای حرفه ای تر دویدن در همان مسیر!

باید فعالیتی باشد که مسیرم اندکی از خطوط دایره بیرون بزند تا کپک نزند مغز تنوع طلبم!

اللهم الرزقنا شغل مناسب!

  • زهرا فلسفی
۰۲
مهر

چند خط از کتابِ فوقِ جذابِ رازِ فال ورق؛


نوشته ی یوستین گوردر 


هر موجودی که به مرحله ی حیات رسیده خوشبخت عه:" تو میلیارد ها بار فقط یک میلیمتر با بدنیا نیامدن فاصله داشته ای"

"کدام یک عجیب تر بودند : این واقعیت که بذر زنده ای رشد کند و آخر سر به یک آدم زنده تبدیل شود؟ یا شخص زنده ای تخیلاتش آن قدر زنده باشند که سر انجام جان بگیرند و وارد جهان شوند؟ آیا انسان ها هم چنین تخیلات زنده ای نبودند؟ چه کسی اجازه داده بود ما به جهان وارد شویم ؟ "


"تو چنین مخلوق راز امیزی هستی و آنرا در درون خودن حفظ کن"

 

 "چقدر خوشبختم که میتوانم این سیاره را در کنار تو تجربه کنم "

 

 "آنها بیشتر زنده بودند تا آگاه"

 

 "تمام جهان یک حقه ی جادویی بزرگ است"

 

 "رویا ها بعد از مرگ ما هم می توانند در دیگران به زندگی خود ادامه دهند " اندیشه ها شسته نمی شوند .
زمان ن میگذرد و نه صدایی دارد انچه می گذرد ما هستیم" .


" خداوند در عرش اعلا نشسته، و به مردمانی که به او توجه ندارند می خندد" مردم راجب سیاست، اخلاق و تمام مسائل دشوار حرف میزنند بدون آنکه به این سوال اصلی بپردازند که چگونه همه چیز بوجود آمده است... پس خدا خنده اش میگیرد از این جهلِ مدرن!
.

  • زهرا فلسفی
۳۰
شهریور

برام یه قفس بساز؛
بدون پنجره،
بدون در،
منو بنداز اون تو و خودت بیرون در وایسا
تو کِ اون بیرون باشی میتونم فقط بِ نشستن تو پشت دیوارِ سرد فکر کنم
تو کِ منو محصور کنی فقط ذهنم درگیر تویی میشه کِ منو بِ خاطر نجاتِ خودم بِ زنجیر کردی
تو منو حبس میکنی ولی خودت هم با من داخل قفسِ بی نور نفس می کشی!
کنار منی و نمیذاری لحظه ای ذهنم بِ خطا بره،
نمیذاری لحظه ای بِ جهنمی ک توش بودم برگردم!
تو باش؛
پشت دیوار باش...
لمس نشدنی باش...
باش کِ بودنت اجزای متلاشی منو کنار هم نگه داره!
من بِ امیدِ تو زنده ام!

  • زهرا فلسفی
۲۹
شهریور

آقایان گفته اند برای خروج از کشور و شرکت در مراسم اربعین در کشور عراق باید نفری ۲۵ هزار تومان برای بیمه و خدمات درمانی پرداخت شود،
پیش بینی شده است کِ امسال با وجود لغو ویزا برای ورود بِ عراق، سه میلیون ایرانی برای اربعین بِ کربلا خواهند رفت،
سازمان هلال احمر و امداد اعلام کرده اند کِ تمام خدمات درمانی مثل هر سال رایگان انجام خواهد شد،
نتیجتن، جمعن مبلغ ۷۵ میلیارد تومان بِ حساب عتبات واریز خواهد شد!
برای چِ؟ درمانِ رایگان؟
برای چِ کسی ؟ روئسای ارشد ستاد عتبات؟
ما کِ خود عضوی از عتبه ایم خبر از اینکه چِ کسی از کجا مسئول اجرای این فرمان است نداریم،
خودمان نمی دانیم پول را چِ کسی میگیردُ چِ کسی خواهد خورد!
آیا امام زاده ها و بارگاه رضوی قلکی به اندازه ی کافی بزرگ، برای سیر کردن شکم عزیزان نیست؟
بلیط هواپیما ها را هم کِ ۱۰۰ برابر برای ایام اربعین افزایش می دهید، این هم از ریز برداشتِ ۷۵ میلیاردی اتان!
می ترسم این همه کِ در شان و مقامِ زیارت اربعین میگویید دروغی باشد برای تیغ کشیدن کفِ کیسه ی وصله پینه شده ی مردمِ ساده برای پر کردنِ صندوق های طلایی خودتان،
می ترسم مجبور شویم از اربعین هم مثل سفر حج چشم پوشی کنیم.
حج نمی رویم کِ کیسه ی سعودیِ ظالم را پر نکنیم،
اربعین هم نرویم کِ کیسه ی مسئولینِ بی شرف خودمان پر نشود...!

نمیدانم کدام ظالم تر هستیم؟
مایی کِ با دهان بسته جیبِ دزد را پر میکنیم یا خودِ دزد!

پی نوشت: خانه کِ از پای بست ویران است، این پول را هم می دهیم بِ دزد کِ بگذارد روی بقیه ی غنائمش، خودمان هم می رویم بِ هدف مقدسمان می پردازیم!
از تقدس هدفمان خوب بِ سوء استفاده بپردازید :)

  • زهرا فلسفی
۲۸
شهریور

امشب آمدم نحسیِ ناپاکت را برای لحظه ای دردُ غصه ی شبانه متصور شوم کِ بِ یادم نیامدی!


همیشه فکر میکردم باید عذابت را تا ابد روی درُ دیوار زندگی ام نظاره گر باشم.


اما انگار ننگ هم روزی در آغوش زمان جا می ماند.


اکنون فقط دوده ی سیاهی از تو اندکی چشم هایم را تار کرده است، و من منتظر دستانِ آشنایی هستم کِ غبار از دیدگانم بزدایند!


خدا بخواهد می رسد لحظه ای کِ قیافه ی یک لا قبایت را هم بِ سختی بِ یاد خواهم آورد، چِ رسد بِ خاطرات جهنمی ات!

 

" گوش کن می شنوی؟ سوتِ قطارِ عدم است...! "

 

  • زهرا فلسفی
۲۲
شهریور

امشب پائیز از پنجره ب درون اتاقم خزیده است؛
انگشتانم به سرمای مبارک پائیزی منجمد اند.
چقدر دلتنگ پائیزم؛
دلتنگِ لباس های کاموایی رنگارنگُ سرمای لطیفی کِ بِ پوستم نفوذ می کند
دلتنگِ عطر نارنگیِ ناشتایی
دلتنگِ آسمانِ آماده شده برای باران
دلتنگِ آرشیو موسیقی های پائیزی ام

پائیز پارسال را وصیت کرده بودم  بپیچانندم در پتویی نازک و بگذارندم در کوچه پس کوچه های بارانی تجریش جان دهم نم نم!

اما این پائیز را می خواهم پر از زندگی باشم!
می خواهم زیر تمامِ قطرات باران خیسِ خوشبختی شوم!

  • زهرا فلسفی
۲۱
شهریور

کاش همانقدری کِ از درو دیوارِ این مملکت تمنای آزادی بیان داریم خودمان در پی اجرای محلی آن می بودیم!
میگویی نمی توانی هر آنچه را می خواهی فریاد بزنی و در عین حال میکوبی در دهان آنی کِ غیر از حرف تو را فریاد می زند ؟
من دولت نیستم، اما تو هر چه بخواهی بنوشیُ بپوشی من ن نگاهت میکنم ن رفتارت را در دلم نکوهش میکنم و ن بِ روی نا مبارکت می آورم، ادعای حاکمیت آزادی بیان در این مملکت را هم ندارم، نمیگویم هم مختاری هر کاری میخواهی بکنی، مختار نیستی؛ اما آنکه دست و پای تو را بسته من نیستم!

تو ای ملتمسِ همیشه نالانِ آزادی بیان، اگر خواستار آزادی هستی چرا هنوز نمیتوانی به پوششُ تفکر من اجازه ی حیات بدهی؟ چرا هنوز نمیتوانی بپذیری من با آزادی تمام، محدودیت های ظاهری خودم را انتخاب کرده ام؟ چرا نمی گذاری بدون نگاه های پرسش گرت مسلمان باشم؟
من بِ قول تو مجنونُ محزونُ بی عقل و همیشه در اندوه...
چرا نمیگذاری بِ اراده ی خودم مجنون بمانم ؟
من مگر بِ روش زندگی حیوانیِ تو کاری دارم...؟

کاش دیگر شیپور آزادی بیان در دست نگیرید... کاش روی دیگرتان را هم بگذارید ببینیم !
شما ب دنبال سرکوب عدم آزادی بیان فعلی هستید تا روزی بتوانید آزادی بیان را از دیگران بگیرید.
وگرنه اگر معتقد به آزادی بیان بودید انقدر سرتان در دین و رفتار ما نمی جنبیدُ انقدر بِ ما کِ مخالف هرزه گری شما عمل می کنیم خورده نمی گرفتید!

 

ما از تو هرگز انتظار احترام بِ اندیشه ی خود را نداریم، انتظار سکوت در مقابل آزادی انتخاب اندیشه ی خود را داریم!

  • زهرا فلسفی
۲۰
شهریور

مجنون شده ی طره ی جانانه ام امشب

 

زنجیر بیارید کِ دیوانه ام امشب

 

بگذار دلم سر به بیابان بگذارد

 

دیوانگی ما به کسی ربط ندارد

 

دیوانگی ما به کسی ربط ندارد

 

دیوانگی ما

 

به کسی ربط ندارد...!

  • زهرا فلسفی
۱۹
شهریور

امروز به من نشان دادی سرچشمه ی تک تک نعمت های دلنشین زندگی من برکت حضور حسین است.

حسین نانُ جانُ‌‌‌‌ رفیقُ پدر و مادر من بوده استُ منِ کور دل ندیده بودمش !

حسین خندهُ اشکُ سر خوشیُ غمِ محترم من بوده استُ من نفهمیده بودمش!

نوای محزونِ شبانه ی من از حنجرِ قرآن خوانِ حسین بلند می شده استُ گوش های من کر بودند از شنیدنش!

آفریدگارِ حسین

تو را شُکر؛

حسین را آفریدی که من عاشق باشم!

.

.

بعد التحریر:

همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

  • زهرا فلسفی