پَس کوچه

کسی نمیشنود ما را، اگر که رویِ سخن داری و درد حرف زدن داری به گوش های خودت رو کن

پَس کوچه

کسی نمیشنود ما را، اگر که رویِ سخن داری و درد حرف زدن داری به گوش های خودت رو کن

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

۲۹
ارديبهشت
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • زهرا فلسفی
۰۸
ارديبهشت

خدای عزیزِ من،

معبودِ جاری در تمامِ ذراتِ دنیا،

ای کِ مهربانی ات در رگ های ما از مسیرِ قلب بِ تمامِ سلول هامان جاری است،

بارقه های نورِ بخشنده و گسترده شده ات را می بینم کِ اطرافِ جهانِ کوچکِ ما را احاطه کرده است،

دستِ حمایت کننده ات را حس می کنیم بر شانه های بِ لطفِ تو استوارِ مان،

می دانیم خورشیدِ یک روزِ زیبا در آینده ای نزدیک را نشان کرده ای کِ با موسیقیِ بر هم خوردنِ بالِ قدسیان طلا بپاشد بر پیکره ی زندگی مان،

می دانیم تو در آینده منتظر ای،

می دانیم کِ از دیروز بِ تحققِ فردایی پر برکت قسم خورده ای همانطور کِ رسیدنِ بهشتِ امروز را وعده داده بودی در گذشته ای تاریک بِ قلب های خاکستر نشسته مان،

ما عرش-بوسِ تو هستیم از این همه لطافت و زیباییِ آمده و نیامده کِ از نورانیت نگاه های مهربانِ تو بر سفره ی محقر ما گذاشته شده است.

حیف کِ ظرفِ عمر کوچک است و رحمانیتِ تو اقیانوسِ پهناور ای از سپاسگزاری را نیازمند است حال آن کِ سپاسِ ما بِ قطره هم نمی رسد...!

  • زهرا فلسفی
۰۶
ارديبهشت

ماه بِ خاطرِ هلالِ باریکِ با ارزش اش کِ در این روزها چشم ها بِ انتظارش سینه ی شب را می شکافند "ماه" شده است.

شُکر این آفرینشِ لطیفِ ظریفِ هنرمندانه ات را؛

کاش ما هم بِ نیمه ی مسیر کِ رسیدیم ظرفِ نورانیِ دل هامان همچو کیسه ی پر از نقره ی ماه پُر باشد!

می دانم کلماتت امسال قرار است سرِ جایشان بنشینند در حفره های جانم کِ سالِ گذشته همین حوالی شروع کردی بِ گرد گیری شان بِ نورِ حضور و رایحه ی عبور، در حالی کِ دست های منجمدِ خشک شده ام را بِ نوازش هایت گرمی می بخشیدی وُ چشم های بی حس شده ی مدت ها خیس نشده ام را آرام می چلاندیُ اشک می گرفتی تا قطراتِ گرمی مگر بر قلبم بچکند تا شاید امیدی-ایمانی-روحی از آن جوانه زند برای بارِ دگر بر خشک زارِ شکننده ی بی برکتِ من؛ پس جوانه زدم از نو بِ برکتِ تر شدنِ چَشم!

بخوانی کاش تا قدرِ ام سال بِ گوشِ جانم بارِ دگر نجوای قدرتمندیِ بی انتهایت را؛

کاش امواجِ آرامش ات بِ اعماقِ جانم راهِ نفوذ پیدا کنند و نلرزد دلم بِ اصواتِ برآمده از مشتیِ خاکِ گندیده ای کِ بِ زور می توان "انسان" نامیدشان!

بفهمم کاش "توانستن" های بی نقصِ تورا کِ این روزها من را بی بالِ پریدن، پرانده است بر بامِ زمین؛ فراتر از لمسِ ابر ها؛

رسانده ای دستِ خیالِ مرا بِ آن سوی نادیدنیِ ماه؛

در تاریکیِ بی نظیری نشسته ام زانوانم را جمع کرده ام در خودم و از پنهان ترین چشم اندازِ کائنات، لبِ مرزِ درخشنده ی قمر نشسته ام و بِ صدای نَفَس های ارزشمندِ دیگر ساکنِ نقره نشینِ آسمان گوش می دهم کِ الحق کِ همان طنینِ قدرتمندِ عظیمِ توست کِ تلاطمِ مشوشِ دریای جانِ مرا بِ آرامش فرا می خوانَد.

کاش در این ارزشمند ترینِ ایام، بکوبی این نقش را بر کالبد هامان تا بماند برای همیشه اثرِ شکست ناپذیر بودنِ مدامِ تو تا ساقه ی باریکِ خیالم را هرگز باز-شکستن در برابرِ هجویاتِ پوچ بافان دنیوی ممکن نباشد!

  • زهرا فلسفی