پَس کوچه

کسی نمیشنود ما را، اگر که رویِ سخن داری و درد حرف زدن داری به گوش های خودت رو کن

پَس کوچه

کسی نمیشنود ما را، اگر که رویِ سخن داری و درد حرف زدن داری به گوش های خودت رو کن

۹ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

۲۹
دی

زندگیِ ما؛ مایی کِ اینجا در نزدیکیِ هم یک کلنیِ رنگ پریده و مضطرب را تشکیل داده ایم، همه اش شده است جا گذاشتن، کندن از خود، رها کردن، رفتن، رفتن و رفتن !

اگر دستت را از دستانم سُر بدهی خواهم رفت، تلاشی نمیکنم کِ دوباره دست سُریده ات را در دستان عرق کرده ام بگیرم، اما باز میگردم و نگاهِ نگران و افسوس بارم را در چشم هایت جا می گذارم،

اگر بیمار شویُ در حال مردن باشی، کنارت می نشینم بِ اندوه و تمامِ دوران بیماری ات خودم را برای روز عزای نیامده تسکین می دهم اما اشکی کِ از جایی درونِ من می جوشد راهش را بِ چشم هایم باز می کند،

اگر پای دویدن نداشته باشی یک جمله ی انگیزشی بِ تو خواهم گفت اما سرعتم را کم نخواهم کرد؛ می روم با این امید کِ جایی در آینده تو را عبور کرده از خط پایان ببینم،

اگر رفاقتی تو خالی را شروع کنی با لبخند هایت لبخند خواهم زد ولی قول نخواهم داد کِ پا بِ پای درد هایت درد بکشم،

اگر نمی توانی، من هم نمیتوانم تو را به توانستن وا دارم، می نشینم گوشه ای تا ناتوانیت سرت را بشکند تا مگر یاد بگیری بلند شوی از درد،

پای چپم اگر در مسابقات کشوری پر از خرده شیشه است نمی توانم بِ خاطرش انصراف دهم، تمام طول مسابقه تمام وزنم را روی دوشش می اندازم تا شاید درد، عصب هایش را برای رقابت پنج دقیقه ایم بی حس کند،

بِ هر حال اجتماع عصبیِ ما با تمام بی رحمی روی همین یک جمله می چرخد کِ : "اگر نیایی من رفته ام"

چیزی در این حوالی سعی دارد انسانیت را بِ بهانه ی تلاش از کالبد هامان بیرون بکشد،


دریغ کِ این رفتن ها و جا گذاشتن ها بِ بهانه ی زودتر و یا حداقل بِ موقع رسیدن بِ مقصد، همچون دست و پا زدن در باتلاق است،


تو خیال کن کِ رفته ای؛ من اما بِ عنوان تماشاگر، دیدبانِ پروسه ی غرق شدن تو ام!

 

 

 

بعد التحریر: "من" هایی کِ ذکر شدند من نیستند:) من نوعی اند.

  • زهرا فلسفی
۲۸
دی

چشمم افتاد بِ گلدوزی های روی پتو،
تمیز و مرتب
خوش رنگ
با طراوت
ظریف

تو هم روزی مثل کارِ دستت تمام ویژگی های بالا را داشتی، با زیبایی بی نهایت...

اما حالا هر شب پژمرده تر می شوی،
هر شب زمرد چشم هایت تر می شوند،
صدای ناله ات از بلند گوی تلفن در تمام خانه طنین می اندازد...

قلبم مچاله می شود با درد ها و گریه هایت،
خونم منجمد می شود از تصور آشفتگی هایت...
کاش می توانستم شب و روز را دور تو بگردم و قربانت شوم.

کاش می شد حداقل حرف های دلم را بِ گوشت برسانم.

میدانم این سپردن کلمات بِ در و دیوار، و دور از چشم های مهربان تو، تا همیشه حسرتی را همراه با خفگی در من باقی می گذارد.

کاش می شد خدا بِ قلب لطیفت رحمی کند و تو را بِ ما ببخشد تا جبران مافات کنیم!

  • زهرا فلسفی
۲۷
دی

اگر جهل مرکب استادِ بی سوادِ دانشکده و جزوه ی غیر مرتبط اش با موضوع درس را عدو در نظر بگیریم،
می فرمایند عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد؛

در جزوه ی مذکور به این جملات برخوردم :

"...جریان عدل و ظلم کِ از محوری ترین اصول و مبانی اخلاقی و نیز حقوقی اند، دارای مفهومی روشن اند اما  حقیقت آنها بسیار مبهم و نا شناخته است، زیرا معنای عدل قرار دادن هر چیزی در جای خود و معنای ظلم، تجاوز از حد و تعدی بِ حریم غیر است.
این مفهوم های آشکار با مصداق های پنهان رو بِ رویند زیرا جای اشیا و اشخاص را فقد آفریدگار آنها می داند و کسی کِ نَ آنها را خلق کرده و نَ شاهد آفرینش آنها بود، هرگز از جای آنها آگاه نیست و چون موضع چیزی مشخص نشود، حفظ آنجا یا تجاوز بِ آن و یا از آن مبهم می ماند.
در چنین حالتی چگونه می توان قانونی را عدالت و قانون مقابل آنرا ظلم دانست ؟ "

فکر کردن راجع بِ اتفاقات بزرگی کِ همه ی ما را در بر میگرد، پیدا کردن منشا آن و گه گاه فوحش هایی کِ روانه ی باعث  بانی های احتمالی اش میکنم ماه ها و یا چند سالی است کِ مغزم را خسته کرده است.

قضاوت کردن و تصمیم گرفتن و موضع مشخص کردن راجع بِ چیزی کِ هیچ پرتوی نوری از آن بِ پیرامون تجاوز نمی کند حسابی چلانده است مرا.

تصمیم دارم چند وقتی در بابِ مسائل کشوری گوسپند باشم؛ تصمیم جدیدی نگیرم، از چیزی حرص نخورم، دهانم را بِ بحث راجع بِ اثبات حقانیت باز نکنم، حرف های توجیه کننده و یا نقض کننده را نشنوم و خود را از تمام جان فرساینده ها و تمامِ قضاوت هایی کِ احتمال نیم در هزار خطا دارند نجات دهم...!

شاید بهتر باشد کمی جاده ی احتمالات را باز تر و وسیع تر کنیم تا از بند تعصب و انحراف رها شویم و در منصبِ پر گزند قضاوت هم ننشینیم و بخشی از درون خود را خالی بگذاریم تا روزی اگر قطره ای حقیقت از آسمان چکید، جای خالی برایش وجود داشته باشد!

  • زهرا فلسفی
۲۰
دی

سحر گاه هایی کِ تمامش تویی!

 

حضور زیبایت،

کشف روش هایت،

تصور چهره ات،

حدس خواسته هایت،

تلاش برای شنیدن صدایت در سکوتِ سحرگاهان،

امید برای بوئیدن دوباره ات،

لذتِ تلخ فراقت کِ مثل قهوه ی ترک می چسبد،

عطش دیدارت،

بستن بارُ بندیل برای آمدن بِ دیدارت،

صحبت های طولانی من بابِ ارزشمندی هایت، مهربانی هایت، قشنگی هایت...

 

دلخوشیِ این روز های تلخ همین بی وقت های پر برکت اند!

 

تمامِ نورِ زندگی تویی!

  • زهرا فلسفی
۱۹
دی

این را بگذارید زیرِ باران با صدای چاووشی گوش دهید،

بگذارید با تاریکیِ شب بِ خوردِ روحتان رود،

برای یکبار هم ک شده بگذارید موسیقی کار خودش را بکند...

 

( لازم بِ ذکر است کِ این موسیقی را ترجیحن بِ نیتِ محبوبِ رخ ننموده ی این روز های عالم گوش دهید )

 

 

ای یارِ جفا کرده ی پیوند بریده

این بود وفاداریُ عهد تو ندیده ؟

در کوی تو معروفمُ از روی تو محروم

گرگِ دهن آلوده ی یوسف ندریده

ما هیچ ندیدیمُ همه شهر بگفتند

افسانه ی مجنونِ ب لیلی نرسیده

در خواب گزیده لبِ شیرینِ گل اندام

از خواب نباشد مگر انگشتِ گزیده

بس در طلبت کوششِ بی فایده کردیم

چون طفلِ دوان در پی گنجشکِ پریده

میلت ب چِ ماند؟ ب خرامیدن طاووس

غمزت ب نگه کردنِ آهوی رمیده

مشتاق توعم با همه جوری و جفایی

محبوبِ منی با همه جرمیُ خطایی

من خود ب چِ ارزم کِ تمنای تو ورزم

بر حضرت سلطان کِ برد نام گدایی

خود کشته ی ابروی توعم من بِ حقیقت

گر کشتنی ام باز بفرما بِ ابروی...

 

  • زهرا فلسفی
۱۶
دی

لطفن نروید؛


بمانید،


او خواهد آمد.


جمعیت را بهم نزنید.


می دانم...


نه، ۱۴۰۰ سال کم نیست ولی تو فقط ۲ سال است کِ ب او توجه میکنی و او سال هاست کِ منتظر بوده است تا نوایش را بِ گوش های تو برساند...


نمیدانم شاید مسئله ای باید حل شود کِ هنوز نشده است...


نه خواهش میکنم دست هم را رها نکنید!

 

بله دعا کنید، اینبار بیایید با هم دعا کنیم، شاید صدا بِ عرش رسید.

 

او می آید، عجول نباشید، او خودش از شما چشم انتظار تر است...

 

حتی یک نفر هم یک نفر است برای او، خودتان کِ می بینید تعداد کمِ سینه چاکانش را!

 

بله قطعن می آید، وعده ی خدا حتمی است.

 

نه صدای شما در هوا گم نمی شود؛ مطمئن باشید، در سکوت م صدایش بزنید می شنود، فقد لطفن صدایش بزنید...

 

لطفن لیست گرفتاری هاییتان را وسیع تر از خانه و خانواده تان بنویسید شاید برای مسائل مهم ترمان آمد!

 

اما کمی هم منصف باشید.

 

من کِ بِ تاخیرش حق می دهم؛

 

چگونه بیاید وقتی در بزرگترین اجتماع های مسلمان مانندمان، بیشتر از چند صلوات و کمی لبیک چیز دیگری برایش نداریم ؟

 

چگونه بیاید وقتی هنوز شانه هایمان برایش از شدت گریه تکان نمی خورند ؟

 

برای چِ بیاید اصلن ؟ خونِ در رگ هایتان را هم کِ زدید بِ نامِ دیگران...

 

اما با این همه، وسعت فکر او از این کلیشه بیشتر است؛ بد بِ دلتان راه ندهید، پراکنده نشوید؛ یک نفر مانده از این قوم کِ بر می گردد...!

 

 

  • زهرا فلسفی
۱۳
دی

کشته شدن قاسم سلیمانی، سردار ایرانی، مهر تائیدی بود بر عدم وجود پدیده ای غریب به نام "تفکر" و پدیده ای غریب تر به نام "حق" و حق شناسی!

 

کاش از دفاع دروغین از انسانیت دست برداریم.


کاش نقاب خوش رنگ و لعاب وطن پرستی، و نقاب به قول شما تیره ی دین پرستی را هم از صورت هامان برداریم.
کاش به جای هوچی گری و "توهین" کمی هم به تفکر و سکوت متمایل باشیم.


از حرص مغز هایتان ورم کرده؛
انقدر جای اندیشه و تفکر را با حرف های هجو و اغوا گرانه ی رسانه ( هر رسانه ای ) پر کرده اید، از دهانتان بوی گندِ بی مغزی بالا می زند.


فقط پنج دقیقه، بدون در نظر گرفتن اینکه "من" اکنون جدای از تمایلات شخصی ام و جدای از "کمبود" هایم و جدای از "عقده" هایم چه چیزی خنک کننده ی کله ی از حرص باد کرده ام است، فکر کنید.


دقت کنید که هیچ جای دنیا برایتان بهتر از این وطن خراب شده نمی باشد.
شمایی که دنیا را ندیده اید از مایی که دنیا را دیده ایم به شکل نصیحت خواهرانه ای این را بشنوید ( اگر گوش هایتان هنوز می شنوند  (: هیچ جای دنیا، هیچ مدعی حقوق بشری، هیچ کشور پیشرفته ای، هیچ جهان اولی و یا جهان سومی ای، شما را خارج از این ایرانِ ویران شده دوست ندارد...


دست از تخریب بردارید و محض رضای خدا کمی هم فکر کنید؛ کمی به جای هوچی گری به اصلاح همین خرابی هایی که هست فکر کنید!

اگر فاجعه ی آبان ماه محکوم است؛ که هست!
فاجعه ی تعارض به مقام عالی مملکت از آن هم محکوم تر است!


مشکل شما بیگانه زده ها این است که فرق دعوای خانوادگی را با دعوای غیر خانوادگی نمی فهمید!
مشکل شما این است کِ نگاهتان به دستِ بیگانه ایست کِ شکلاتی که به سمتِ کودکِ بی مغزِ ایران تعارف می کرده همیشه خونی بوده است و شما باز هم گولِ ظاهرش را خورده اید.


شما انقدر عقده و کمبودتان جلوی تفکران را گرفته است کِ دارید رسمن خود زنی می کنید!
به جز حزب پرستی، انزجار از دین و نفرت از مردم کشورتان و "بی غیرتی" هیچ چیز در کیسه ی تان نیست.


البته از کسی کِ سال هاست نتوانسته تمایزی بین "دین" و "نظام" قائل شود، هرگز انتظار تفکر نمی رود!

 

 

سر خُمِّ مِی سلامت ، شکَند اگر سبویی

  • زهرا فلسفی
۰۴
دی

اندیشه ها و تفسیر های مذهبی _ فلسفی را در این دامنه ی جدید بخوانید،

با صاحبِ اندیشه های زیبا در دامنه ی جدید آشنا شوید؛

آنجا قلمم فیروزه ای خط می نویسد.

 

http://turquoise.blog.ir/

  • زهرا فلسفی
۰۱
دی

دیشب از مهمانی شلوغ و پر از تملق فرار کردیم و یلدامان را در جذاب ترین دور همیِ دنیای خودمان سر کردیم، در جمع چهار نفره ی فوق العاده مان!

 

امسال اینجا بودیم

 

سال گذشته را خاطرم نیست اما سال پیش ترش، شب قبل از یلدا را تا صبح توی ماشین لرزیدیم...

 

تهران را زلزله ترسانده بودُ کسی دیگر یلدا نمی دانست چیست!

 

سال بعد را خدا به خیر کند،

 

هیچ معلوم نمی کند سال بعد اصلن کسی هست دعوتمان کند به شب یلدا های مختلف یا نه، فقط و فقط خودمان چهار نفر مانده ایم، در دور افتاده ترین نقطه ی جهان!

 

اجهان مجاز از هیچ چیز نیست؛ خودش است و شاید ما کم کم در آن گم شویم...!

 

اصلن هر چه به تعویض قرن نزدیک تر می شویم همه چیز ترسناک تر می شود.

 

1400 کِ برسد ما همه مان برای تازه متولد شده را درک نشدنی خواهیم بود.

 

قرن جدیدی ها بزرگ که بشوند دیگر سال تولد ما را که بشنوند از خیال حساب کردن سنمان می گذرند، می گویند پیر است دیگر، دو قرررن را زیسته!


کاش حداقل عکس هامان همچنان با کیفیت تلقی شوند تا بتوانیم زیبایی های از دست رفته مان را با جزئیات نشان بدهیم...

 

 

 

 

  • زهرا فلسفی