پَس کوچه

کسی نمیشنود ما را، اگر که رویِ سخن داری و درد حرف زدن داری به گوش های خودت رو کن

پَس کوچه

کسی نمیشنود ما را، اگر که رویِ سخن داری و درد حرف زدن داری به گوش های خودت رو کن

۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

۲۸
اسفند

هر کسی فکر میکند باید برود مسافرت بگذارید برود،

بگذارید آزادانه جشن های خیابانی ابلهانه راه بیاندازند،

بگذارید بروند دید و بازدید و بگذارید آنها کِ موقعیت را درک نمی کنند آنها را بِ خانه بپذیرند،

اجازه دهید بروند خریدِ بی موقع و بی دلیل،

آنها را دربِ حرم های مطهر جلوی چشمِ ائمه رها کنید اجازه دهید فریاد بزنند و ویروس را با سرعت بیشتری پخش کنند،

اجازه دهید بمیرند و بکشند،

یکبار هم کِ ابلهان بِ دست های خود زیستنِ بی ارزشِ خود را داوطلبانه بِ درک واصل می کنند بگذارید این اتفاق میمون بیوفتد!

ما هم نشسته ایم در خانه هامان بدبختی هایی کِ بی خردیِ حکومت و مردمانِ تهی مغزمان برای سرنوشتِ بی گناهِ ما رقم می زنند را می شماریم و برای بعضی از ناکامی هامان اشک هم میریزیم و بدانید اگر از بی عقلیِ خودتان نمیرید از این ناله و نفرین هایی کِ سرتان می آید مغز هاتان خواهد گندید!

کاش همه تان بمیرید...!

این را وقتی دیشب در خیابان صد نفر از شما می زدند و می رقصیدند، با نامردیِ تمام طبقِ حکمِ عقل و صلاح دیدِ اجتماعاتِ آینده ی بشری و برای سلامتِ نسلِ امروز و عدمِ وجودِ نسلِ بی عقل و دیوانه تری کِ از شما قرار است زبانم لال تولید شود خواستم از ذراتِ عالم، کِ شاید طبیعت و ابزار آلات کشنده اش بِ لطفِ پروردگار برای منهدم کردنِ جسم های بی عقلتان ردیف شدند روزی!

 

نگرانِ داغی کِ بر دل پدر و مادر هاتان می نشانید هم نیستم؛ آنها عمیقن نشان داده اند کِ ن توانایی تربیت فرزند را داشته اند و نَ لیاقتش را!

این دردی کِ بِ گردن ما فشار وارد می کند تا بشکندش و این زخمی کِ با ناخن هاتان بر پیکرده ی مبهمِ آینده ی ما می اندازید را نمی توانم ببخشم!

فکر میکنم این حق الناسی است کِ بر گردن ما دارید و ما می توانیم آزادانه نبخشیمتان!



....


سلام!

چرا هیچ وقت نمی گویی اگر فقط یکبارِ دیگر انسانی یک انسان دیگر را عذاب دهد همه چیز را تمام می کنم؟

چرا هیچ وقت نمی گویی اگر یک نفر دیگر زاری کند چون انسان دیگری پایش را روی گلویش گذاشته، دو شاخه را از برق می کشم؟

امیدوارم این ها را بگویی، سر حرفت هم بایستی.

قانونِ سه بار ارتکاب جرم مساوی است با مرگ، تنها چیزی است کِ باعث می شود آدمیان رفتارشان را اصلاح کنند.

خداوندا، الان وقت سختگیری است.

ارفاق فایده ای ندارد.

سیل های مبهم و رانش های غیر شفاف دیگر پاسخ گو نیستند.

تحمل صفر.

سه جرم، اخراج.


" کتاب جز از کل _ استیو تولتز "

  • زهرا فلسفی
۲۴
اسفند

مولانای جان با حنجره ی همایونی:

 

 

ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم

 

تو کعبه‌ای هر جا روم قصد مقامت می کنم

 

هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری

 

شب خانه روشن می شود چون یاد نامت میکنم

 

گه همچو باز آشنا بر دست تو پر می زنم

 

گه چون کبوتر پرزنان آهنگ بامت می کنم

 

گر غایبی هر دم چرا آسیب بر دل می زنی

 

ور حاضری پس من چرا در سینه دامت می کنم

 

دوری به تن لیک از دلم اندر دل تو روزنیست

 

زان روزن دزدیده من چون مه پیامت می کنم

 

ای چاره در من چاره گر حیران شو و نظاره گر

 

بنگر کز این جمله صور این دم کدامت می کنم

 

  • زهرا فلسفی
۲۲
اسفند

​​​​​​

 

پارسال این موقع دفترچه ام را برداشته بودم اولین تجربه ها و موفقیت های سال نودُ هفتم را می نوشتم و برای هر کدامشان ذوق می کردم، یک صفحه را هم جینگول کردم و آرزوهای کوتاه مدتی را کِ باید برای سالِ نودُ هشت برایشان تلاش میکردم و بِ دست میاوردمشان را لیست کردم.

از لیست اهداف و آرزوهای نودُ هشت یکدانه اش هم از قلم نیوفتاده است کِ هیچ، بخشی از آرزوهای بلند مدتم هم از زمان بیرون جهیده اند، کِ شُکر؛ از اینجا تا ماه!

اکنون زمان قفل شده است حوالیِ نودُ نُه!

و انگاری سال جدید کِ جلوتر برود قفل تر هم خواهد شد؛ همه چیزمان می خواهد بپیچد بِ هم؛ معلوم است!

چراغ های هشداری روشن شده اند کِ می گویند نودُ نُه را در هم تنیده و غلت خورده و پر هیجان و پر تحول و پر مکافات احتمالن خواهیم گذراند؛ تحول ها میشود قسم خورد کِ هیچ کدام شوخی نیستند و هیچ کدام بدون اشکِ غم یا شادی نخواهند بود.

نمی دانم تا چِ اندازه می شود برای نودُ نُه آرزو کرد و یا برنامه ی خاصی چید؛ انگاری کِ این سالِ پیشِ رو خودش آرزو باشد و یا زمینِ کشتِ اهدافِ سال های گذشته، انگار جمع بندیِ تمامِ آن کار هایی باشد کِ کرده ایم!

هر چه باشد و هر قدر پر چاله وُ پر تنشُ پر تحول باشد شبیهِ سکوی پرتاب است از دور!

شاید بعضی دگر دیسی هایش دردناک باشند اما قطعن بعد از آن فازِ شدیدن جدیدی چشم بِ راهِ رسیدن ما است.

برای نودُ نُه صبر آرزو می کنم تا هر چند سختُ هر چند دیر، برسد بِ نقطه ای کِ آغاز شود تمامِ خیر ها و برکاتِ دنیوی و اخروی بشری کِ بتوانیم در کالبدی نو دوخت از دروازه ی انتهاییِ قرن بِ سلامت عبور کنیم و این چنین در تاریخی عجیب و غریب و لمس نشدنی برای آیندگانِمان باقی بمانیم :)

 

بعد التحریر:

عکس را نمیدانم از کیست اما اولن بِ موقعیت مکانی عکاس حسودی ام می شود ( در حالِ حاضر البته موقعیت های مکانیِ زیادی برای غبطه خوردن دارم ) دومن پنجره ی مه گرفته ای کِ آن سویش پر از زیبایی است شبیه به نودُ نُه است، نمیدانم فقط، نودُ نُه آن پنجره است و یا آن فضای دلبرانه، هر چه است خدا آنجاست پیش از آنکه ما باشیم :)

  • زهرا فلسفی
۱۷
اسفند

این مهمانِ شدیدن نا خوانده و بد محلِ این روز ها خیلی زوایای جالبی دارد!

ازش خوشم نمی آید اصلن و سپاس گزارِ بودنش نمی توانم باشم؛ دل تنگی هایی حاصل کرده، جدایی هایی انداخته، حوصله سر بردگی، خمودگی، زوالِ جسم و سایِش اندیشه آورده است برایم و ناگفته نماند کِ اندکی سرفه ی خشک هم پیشکش گلویم کرده است :)

نگرانی هایی کِ برای سلامتِ عزیزانِ در حال تردد در شهرمان هم کِ شدیدن فشرده می کند اعصابُ روانِ خراشیده مان را.

اما تنها دردِ مشترکمان است؛

پیکره ی منحوس اش روی سرِ تماممان سایه افکنده است؛

سیل نیست کِ فقط دام های روستائیان را ببرد،

زلزله نیست کِ فقط خانه های سست پایه را ویران کند،

اختلاس نیست کِ فراموش شود،

هم از وزیر می کشد و هم از فقیر!

مساوات عادلانه را ( اگر چنین اضافه ای صحیح باشد ) دین نتوانست حاکم کند بر این مملکت اما بیماری توانست، حال آنکه وظیفه ی اصلی در قبال اجرای این برابری را مرگ از آغاز زیستن دارد بِ دوش می کشد اما گویی قدرتمندان خیالِ نامیرایی داشته اند تا کنون و این ویروسِ نچسب نورِ چراغ قوه اش را انداخته روی حقیقتِ میرایی و فنا ناپذیریِ تمامیِ انواعِ بشر؛ شاهُ گدا!

  • زهرا فلسفی
۱۷
اسفند

گیج شوی؛

روحت بلند شود درونت بِ چرخیدن،

از شب تا صبح، از صبح تا شب؛

بعد شبُ روز را خوابیدن نتوانی!

خواندن هم نتوانی؛ جریانی متفاوت از حروف در مغزت رژه می روند،

از حجمه ی صداهای درونت بی صدا می شوی و تمامِ صداهای بیرون را هم دمِ ورودیِ حلزونِ خارجی خفه می کنی،

از شدتِ دَوَرانِ اندیشه تسمه های مغزت پاره باشند و دودِ سرت بِ آسمان باشد،

آتش بگیری،

ذوب شوی؛ مایع شوی!

تبخیر شوی؛ قطره ای سبک،

بروی بالا،

نور را بشکنی،

تو را هیچ بودن ممکن نیست!

ابر می کنندت دوباره باریده میشوی روی همان صندلی ای کِ نگاهت را خشکانده بودی دَرَش بِ انتهای مسیرِ نا دیدنی!

یَخَت می کنند تا خوب قالب بگیری؛ خیره بشوی باز بِ دهان های فرمان دهنده شان کِ از روی علاقه ی زیاد نمی دانند چطور باید پیکرت را خورد کنند؛ چطور از دوباره شروع کنند بِ تکمیلِ فرایند گیج شدنت، بِ هیچ شدنت!

از محبت چنان دست هاشان می لرزد کِ هی از کاسه ی دوست داشتنشان بِ بیرون می چِکی روی زمین!
 
 

  • زهرا فلسفی
۱۱
اسفند

...اگر سرنوشت، اقبال، تقدیر و بخت اندازه ی نقطه ای توانِ بروز داشته باشند، آن وقت "این" تنها اقبالِ صد در صدیِ زندگانیِ من است؛

 

شاید هم تنها دلیلِ متولد شدن؛

 

هدفِ مقدسِ زندگانی مگر جز این است کِ آدمی تمامیِ احساساتِ بشری را تا سر حدِ کمال از کاسه ی درکِ روحش لبریز سازد؟

 

جز این است...؟

.

.

.

+ آه کِ از نَفَس هایم پروانه می پاشد بِ درُ دیوارِ اتاق!

  • زهرا فلسفی
۰۹
اسفند

آبی کِ بی دلیل رویش خوابیده بودم را یادتان هست ؟

ابری آمدُ من را از روی آب برداشت و بِ دامانِ آسمانِ شب گذاشت!

اینجا؛

در ستاره فامِ آسمانِ سورمه ایِ شب،

در سکوتی شبیه بِ آن لحظه ای کِ سرت را می بری زیرِ خروار ها آب،

در نقره ایِ تابشِ ماه بِ جاده های بی چراغ،

در خنکایی کِ امواجِ دریا بر ماسه های ساحل بِ جا میگذارند،

در لطافتِ لمسِ مهِ غلیظ،

نشسته ام در جوارِ هلالِ مهتاب بِ تمنای آرزو :)

  • زهرا فلسفی
۰۵
اسفند

 

بسم الله


ای که برای هر خیری به او امید دارم،


و از خشمش در هر شری ایمنی جویم،


ای که می دهد (عطای ) بسیار در برابر (طاعت ) اندک،


ای که عطا کنی به هرکه از تو خواهد،


ای که عطا کنی به کسی که از تو نخواهد،


و نه تو را بشناسد،


از روی نعمت بخشی و مهرورزی،


عطا کن به من به خاطر درخواستی که از تو کردم،


همه خوبی دنیا و همه خوبی و خیر آخرت را،


و بگردان از من به خاطر همان درخواستی که از تو کردم،


همه شر دنیا و شر آخرت را،


زیرا آنچه تو دهی چیزی کم ندارد،


بیفزا بر من از فضلت ای بزرگوار،


ای صاحب جلالت و بزرگواری،


ای صاحب نعمت و جود،


ای صاحب بخشش و عطا...!

....

 

رجب زیبا است؛ بوی بهشت می دهد، اجازه ی زندگانی در لطافت جنت است برای مدت یک ماه!

 

رجب معجزه ی بخشش خداوند است!

 

رجب حریرِ فیروزه ایست!

 

رجب نگینِ انگشتریِ علی است؛ اویی کِ چقدر در این ماه دل تنگِ صحن  سرای محزونش می شوم هر بار...!

 

رجب نعمت است برای من.

 

بعد اتحریر: باران هم کِ زد :)

  • زهرا فلسفی
۰۱
اسفند

میگفت ما یه مدت اون سر دنیا بودیم خیلی بی بخار بودن سر انتخابات ها و مراسم های "وطن ای" خیلی تو جو اش فرو نمی رفتن، ولی الان ما انقدر پر شور و فعالیم نزدیک انتخابات توش غرق شدیم...!

راست میگه والا؛ تمام شبکه های تلویزیون و رادیو، تمامِ دیوار های شهر، تمامِ اخبارِ سراسری، تمامِ محافِلِ دانشجویی و تمام مولکول های اکسیژنی کِ وارد ریه هات می شه هم آغشته بِ ترغیب برای مشارکت عه!

انتخاب نمیکنی کِ در کدام شبکه از مشارکت بشنوی و از کدام شبکه فقط و فقط بِ موسیقی گوش کنی!

ملغمه ای از تحریک کننده های احساسات رو هم هی مدام تزریق میکنند بهت؛ انگشت های جوهریِ شهدای دفاع مقدس، سرود های غیرت بر انگیزاننده، خونِ پاکِ حاج قاسم، تاثیرِ پفکی ات در تعیین سرنوشت و بارِ سنگینِ مسئولیت و بِ دنبالش عذابِ وجدان!

ب نظرم اینکه بتونی بِ هیچی فکر نکنی هم خودش یک نوع آزادی عه؛ آزادیِ فارغ بودن از غوغای جهان، آزادیِ بی توجهی و نشنیدنُ ندیدنِ غیرت ملی!

" کاش میشد بِ هیچّی فکر نکرد...! "

بعد التحریر: میدانید فاشیسم چیست ؟

  

  • زهرا فلسفی