پَس کوچه

کسی نمیشنود ما را، اگر که رویِ سخن داری و درد حرف زدن داری به گوش های خودت رو کن

پَس کوچه

کسی نمیشنود ما را، اگر که رویِ سخن داری و درد حرف زدن داری به گوش های خودت رو کن

۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

۳۰
شهریور

برام یه قفس بساز؛
بدون پنجره،
بدون در،
منو بنداز اون تو و خودت بیرون در وایسا
تو کِ اون بیرون باشی میتونم فقط بِ نشستن تو پشت دیوارِ سرد فکر کنم
تو کِ منو محصور کنی فقط ذهنم درگیر تویی میشه کِ منو بِ خاطر نجاتِ خودم بِ زنجیر کردی
تو منو حبس میکنی ولی خودت هم با من داخل قفسِ بی نور نفس می کشی!
کنار منی و نمیذاری لحظه ای ذهنم بِ خطا بره،
نمیذاری لحظه ای بِ جهنمی ک توش بودم برگردم!
تو باش؛
پشت دیوار باش...
لمس نشدنی باش...
باش کِ بودنت اجزای متلاشی منو کنار هم نگه داره!
من بِ امیدِ تو زنده ام!

  • زهرا فلسفی
۲۹
شهریور

آقایان گفته اند برای خروج از کشور و شرکت در مراسم اربعین در کشور عراق باید نفری ۲۵ هزار تومان برای بیمه و خدمات درمانی پرداخت شود،
پیش بینی شده است کِ امسال با وجود لغو ویزا برای ورود بِ عراق، سه میلیون ایرانی برای اربعین بِ کربلا خواهند رفت،
سازمان هلال احمر و امداد اعلام کرده اند کِ تمام خدمات درمانی مثل هر سال رایگان انجام خواهد شد،
نتیجتن، جمعن مبلغ ۷۵ میلیارد تومان بِ حساب عتبات واریز خواهد شد!
برای چِ؟ درمانِ رایگان؟
برای چِ کسی ؟ روئسای ارشد ستاد عتبات؟
ما کِ خود عضوی از عتبه ایم خبر از اینکه چِ کسی از کجا مسئول اجرای این فرمان است نداریم،
خودمان نمی دانیم پول را چِ کسی میگیردُ چِ کسی خواهد خورد!
آیا امام زاده ها و بارگاه رضوی قلکی به اندازه ی کافی بزرگ، برای سیر کردن شکم عزیزان نیست؟
بلیط هواپیما ها را هم کِ ۱۰۰ برابر برای ایام اربعین افزایش می دهید، این هم از ریز برداشتِ ۷۵ میلیاردی اتان!
می ترسم این همه کِ در شان و مقامِ زیارت اربعین میگویید دروغی باشد برای تیغ کشیدن کفِ کیسه ی وصله پینه شده ی مردمِ ساده برای پر کردنِ صندوق های طلایی خودتان،
می ترسم مجبور شویم از اربعین هم مثل سفر حج چشم پوشی کنیم.
حج نمی رویم کِ کیسه ی سعودیِ ظالم را پر نکنیم،
اربعین هم نرویم کِ کیسه ی مسئولینِ بی شرف خودمان پر نشود...!

نمیدانم کدام ظالم تر هستیم؟
مایی کِ با دهان بسته جیبِ دزد را پر میکنیم یا خودِ دزد!

پی نوشت: خانه کِ از پای بست ویران است، این پول را هم می دهیم بِ دزد کِ بگذارد روی بقیه ی غنائمش، خودمان هم می رویم بِ هدف مقدسمان می پردازیم!
از تقدس هدفمان خوب بِ سوء استفاده بپردازید :)

  • زهرا فلسفی
۲۸
شهریور

امشب آمدم نحسیِ ناپاکت را برای لحظه ای دردُ غصه ی شبانه متصور شوم کِ بِ یادم نیامدی!


همیشه فکر میکردم باید عذابت را تا ابد روی درُ دیوار زندگی ام نظاره گر باشم.


اما انگار ننگ هم روزی در آغوش زمان جا می ماند.


اکنون فقط دوده ی سیاهی از تو اندکی چشم هایم را تار کرده است، و من منتظر دستانِ آشنایی هستم کِ غبار از دیدگانم بزدایند!


خدا بخواهد می رسد لحظه ای کِ قیافه ی یک لا قبایت را هم بِ سختی بِ یاد خواهم آورد، چِ رسد بِ خاطرات جهنمی ات!

 

" گوش کن می شنوی؟ سوتِ قطارِ عدم است...! "

 

  • زهرا فلسفی
۲۲
شهریور

امشب پائیز از پنجره ب درون اتاقم خزیده است؛
انگشتانم به سرمای مبارک پائیزی منجمد اند.
چقدر دلتنگ پائیزم؛
دلتنگِ لباس های کاموایی رنگارنگُ سرمای لطیفی کِ بِ پوستم نفوذ می کند
دلتنگِ عطر نارنگیِ ناشتایی
دلتنگِ آسمانِ آماده شده برای باران
دلتنگِ آرشیو موسیقی های پائیزی ام

پائیز پارسال را وصیت کرده بودم  بپیچانندم در پتویی نازک و بگذارندم در کوچه پس کوچه های بارانی تجریش جان دهم نم نم!

اما این پائیز را می خواهم پر از زندگی باشم!
می خواهم زیر تمامِ قطرات باران خیسِ خوشبختی شوم!

  • زهرا فلسفی
۲۱
شهریور

کاش همانقدری کِ از درو دیوارِ این مملکت تمنای آزادی بیان داریم خودمان در پی اجرای محلی آن می بودیم!
میگویی نمی توانی هر آنچه را می خواهی فریاد بزنی و در عین حال میکوبی در دهان آنی کِ غیر از حرف تو را فریاد می زند ؟
من دولت نیستم، اما تو هر چه بخواهی بنوشیُ بپوشی من ن نگاهت میکنم ن رفتارت را در دلم نکوهش میکنم و ن بِ روی نا مبارکت می آورم، ادعای حاکمیت آزادی بیان در این مملکت را هم ندارم، نمیگویم هم مختاری هر کاری میخواهی بکنی، مختار نیستی؛ اما آنکه دست و پای تو را بسته من نیستم!

تو ای ملتمسِ همیشه نالانِ آزادی بیان، اگر خواستار آزادی هستی چرا هنوز نمیتوانی به پوششُ تفکر من اجازه ی حیات بدهی؟ چرا هنوز نمیتوانی بپذیری من با آزادی تمام، محدودیت های ظاهری خودم را انتخاب کرده ام؟ چرا نمی گذاری بدون نگاه های پرسش گرت مسلمان باشم؟
من بِ قول تو مجنونُ محزونُ بی عقل و همیشه در اندوه...
چرا نمیگذاری بِ اراده ی خودم مجنون بمانم ؟
من مگر بِ روش زندگی حیوانیِ تو کاری دارم...؟

کاش دیگر شیپور آزادی بیان در دست نگیرید... کاش روی دیگرتان را هم بگذارید ببینیم !
شما ب دنبال سرکوب عدم آزادی بیان فعلی هستید تا روزی بتوانید آزادی بیان را از دیگران بگیرید.
وگرنه اگر معتقد به آزادی بیان بودید انقدر سرتان در دین و رفتار ما نمی جنبیدُ انقدر بِ ما کِ مخالف هرزه گری شما عمل می کنیم خورده نمی گرفتید!

 

ما از تو هرگز انتظار احترام بِ اندیشه ی خود را نداریم، انتظار سکوت در مقابل آزادی انتخاب اندیشه ی خود را داریم!

  • زهرا فلسفی
۲۰
شهریور

مجنون شده ی طره ی جانانه ام امشب

 

زنجیر بیارید کِ دیوانه ام امشب

 

بگذار دلم سر به بیابان بگذارد

 

دیوانگی ما به کسی ربط ندارد

 

دیوانگی ما به کسی ربط ندارد

 

دیوانگی ما

 

به کسی ربط ندارد...!

  • زهرا فلسفی
۱۹
شهریور

امروز به من نشان دادی سرچشمه ی تک تک نعمت های دلنشین زندگی من برکت حضور حسین است.

حسین نانُ جانُ‌‌‌‌ رفیقُ پدر و مادر من بوده استُ منِ کور دل ندیده بودمش !

حسین خندهُ اشکُ سر خوشیُ غمِ محترم من بوده استُ من نفهمیده بودمش!

نوای محزونِ شبانه ی من از حنجرِ قرآن خوانِ حسین بلند می شده استُ گوش های من کر بودند از شنیدنش!

آفریدگارِ حسین

تو را شُکر؛

حسین را آفریدی که من عاشق باشم!

.

.

بعد التحریر:

همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

  • زهرا فلسفی
۱۸
شهریور

مولانا!
امشب از گیسوان خاک گرفته ام تار مویی جدا کرده ام و رشته ای از قلبم به نام اعظمت رسانده ام

باید قلبم را بگیرم در دست
که مبادا گرد و غبار غفلتم تار مو را چرکین کند
باید قامتم را برسانم ب نورت
تا فاصله، سایه بر حیاتِ بی ارزشم نیاندازد
باید زبانم را بی وقفه به نام مباکت متبرک کنم
تا جویبار کلامم از چشمه ی زلال وجودت منفصل نگردد
باید نامت را چون کتیبه ای از پلک هایم بیاویزم
تا جهانم را جز نامِ تو نبینم

مولانا!
ای قرصِ قمرِ نقره پاشِ بنی هاشم
تمام عمر را به حُزن امشبِ تو به سوگواری نشسته ام
و تمام امشب را به اندازه ی یک عمر عزا خواهم گرفت...

  • زهرا فلسفی
۱۷
شهریور

آمده ام اینجا در گوشه ای گم شده وُ خاک گرفته وُ کم رفت و آمد نشسته ام، با مدادِ کم رمغِ نیمه جانی، روزمرگی هایم را در تکه ورقی کاهی نوشته، به درُ دیوارِ این پس کوچه می چسبانم ک برای خودم و اندک افراد رهگذر تا همیشه بماند .

بعد از ده سال، بعد از امتحان دیوار های مختلف برای نوشتن روزمرگی ها، باز گذارم به وبلاگ نویسی افتاده است؛ باید جایی داشته باشم که دستم از نوشتن درد نگیردُ قلمم روان باشد، و تا مغزم دهان باز کرد، افاضاتش را به رشته ی تحریر در آورم!

آمده ام تا به دور از چشم ها و تشویق های پفکیُ کله هایی که در سوراخ سمبه های زندگی ام می چرند بنویسم تا بارِ سنگینی را بی مصیبت و نگرانی از دوشم بر زمین بگذارم.

اینجا کوچه ای تنگ و یک نفره است دور از شهر، در حوالی نیزاری سبز و اندک ماهتابی به دیوار هایش پاشیده است و زیر هر برگی ک به دیوارِ پس کوچه ام میدوزم، جیرجیرکی آوازِ شب سر می دهد!

  • زهرا فلسفی