پَس کوچه

کسی نمیشنود ما را، اگر که رویِ سخن داری و درد حرف زدن داری به گوش های خودت رو کن

پَس کوچه

کسی نمیشنود ما را، اگر که رویِ سخن داری و درد حرف زدن داری به گوش های خودت رو کن

۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

۳۰
بهمن

 

قاعدتن بعد از نمازِ صبح کِ خوابت نَبَرد باید بنشینی دعا بخوانی یا قرآن تلاوت کنی تا از سفره ی پهن شده ی روزی خورده نانی برای روزِ پیشِ رو عایدت شود؛


 امروز سحر را اما نشستم بِ گوش دادنِ سازِ تهمورسِ پور ناظری؛


چشم هایت را کِ ببندی در پشت پلک هایت می بینی کِ در لا بِ لای صدای بالِ فرشتگان کِ از دامانشان نقره می پاشند سحر هنگام بر روی سرِ گنجشک های ذکر گو، صدای ساز تمامِ ذراتِ عالم را بِ رقص در آورده است، رقصی سِحر آمیز و نیمه روشن...!

و هنگامی کِ حنجره ی همایونی بِ ارتعاش در می آید تمامِ ذره های بِ اوج رسیده از شدتِ هیجان سست می شوند و کفِ عالم پخش می شوند...!

میگویند صنعت موسیقی بی برکت است؛ نمیدانم این سحر از برکتِ روز چِ مقدار در کاسه ی من ریخته شده است، اما چنین موسیقی ای شاید در عرش هم بِ دستِ ملکوتیان نواخته شود!

ای زندگیِ تنُ توانم همه تو، جانیُ دلی ای دلُ جانم همه تو...!

  • زهرا فلسفی
۲۸
بهمن

سماع را دیده ای ؟

اعتقاد مولانا این گونه است؛

یک دست را بِ سوی آسِمانِ خدا میگیری،

یک دست را بِ سوی زمین،

می چرخی تا ذره ای شوی در مرکز عالم کِ زمین را بِ آسمان می رساند و آسمان را بِ زمین!

نمیدانم من ذره شده ام؟

آسمان ام ؟

زمین ام ؟

سماع در من است یا من در سماع گم شده ام...؟


حین التحریر:

موسیقیِ منُ توُ درختِ کیمیای قربانی را چاشنیِ متنِ شب های سردِ بهمن ماهِ هزارُ سیصدُ نودُ هشت کنید تا هنوز جان دارد بهمن؛

 

نورِ ملایمِ شبنم گونه از لا بِ لای نت هایش میپاشد بِ نیمه شب؛ حتی نمِ باران هم می زند!


حقِ مطلب را در موردِ لطافتِ خاکستر گرفته ی شاملو ادا میکند انگار :)

من باهارم تو زمین،

من زمینم تو درخت،

من درخت ام تو باهار،

ناز انگشت های بارون تو باغ ام میکنه،

میون جنگل ها تاق ام میکنه.

  • زهرا فلسفی
۲۷
بهمن

صحبت ها و نصیحت های پدرانه ی حضرتش من بابِ نگرانی های امروز !

بسم الله

همانا در خلقت آسمان ها و زمین برای اهل ایمان، آیات و ادله ی قدرت الهی پدیدار است!

و در خلقت خودِ شما آدمیان و انواع بی شمار حیوان کِ روی زمین پراکنده است آیات و براهین قدرت حق برای اهل یقین آشکار است.

این آیات کِ ما بر تو، بِ حق تلاوت می کنیم هم ادله ی قدرت خداست، پس بعد از خدا و آیات روشن او دیگر بِ چِ برهان ایمان می آورند ؟

وای بر مردم دروغ گوی بسیار زشت کار،

آنکه آیات خدا را کِ بر او تلاوت می شود شنیده و بر تکبر و طغیان اصراز می کند چنانکه گویی هیچ آیات را نشنیده است چنین کس را بِ عذاب دردناک بشارت ده،

چون از آیات ما چیزی بداند آنرا بِ مسخره می گیرد چنین کس را عذاب "ذلت" و "خواری" مهیاست،

بگو شما مومنان از جورِ جهالت های مردم ای کِ بِ ایام الهی امیدوار نیستند در گذرید،

پس ما تو را بر شریعت کامل در امر دین مقرر فرمودیم تو آن شریعت  آیین خدا را کاملا پیروی کن و هیچ پیرو هوای نفس مردم نادان مباش،

آن مردم هیچ تو را از اراده ی خدا بی نیاز نکنند؛ ستم کارانِ عالم بِ نفعِ خود در ظلم و ستم دوستدار و مدد کارِ یکدیگرند و خدا دوستدار متقیان است،

آیا آنان کِ مرتکب اعمالِ زشت و تبه کاری شدند گمان کردند رتبه آنها را مانند کسانی است کِ بِ خدا ایمان آورده و نیکو کار شدند قرار می دهیم ؟ تا در مرگ و زندگانی هم با مومنان یکسان باشند ؟ حکم آنها اندیشه بسیار باطل و جاهلانه ای است!

ای رسولِ ما، می نگری آنکه را هوای نفسش را خدای خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه ساخته و مهر بر گوشُ دل او نهاده و بر چشم وی پرده ی ظلمت کشیده؟ پس او را بعد خدا دیگر کِ هدایتش خواهد کرد؟ آیا متذکر این معنی نمی شوید ؟


"آیاتی پراکنده از سوره ی جاثیه"




آن پیک ناموَر که رسید از دیار دوست

آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست

خوش می‌دهد نشان جلال و جمال یار

خوش می‌کند حکایت عز و وقار دوست

 

 

بعد التحریر: ثبتش کردم اینجا تا الی الابد آویزان باشد بِ دیوارِ اندیشه ام!
 

  • زهرا فلسفی
۲۴
بهمن

اگر قرار بود زندگیِ من موسیقیِ متنی داشته باشد حتمن آرشیوِ موسیقیِ بی کلامی بود کِ محمد اصفهانی روی آنها خوانندگی کرده بود!

او معجزه ی ریتمیکِ زندگی من بوده است از کودکی؛

اولین نوای موسیقایی کِ بِ گوش های من رسیده، اولین تحریر های بلند، اولین شعر های باستانی در قالب موسیقی...

اصلن الان کِ فکر می کنم شاید علاقه بِ شعر را هم مدیونِ حنجره ی چهار دانگِ محمد اصفهانی باشم!

در فیلم های شیر خوارگی کِ نگاه می کنی یا تلویزیون دارد صدای او را در فیلم ثبت می کند و یا پدرم یکی از آهنگ های عاشقانه اش را با عشقی بی نهایت گذاشته است بر روی تصاویر؛ تصاویر من روی دوشش در شیراز، تصاویرِ من در آغوشِ مادرم ، تصاویر گریه و خنده؛ زندگی!

عجیب نیست اگر روزی ببینمش گریه کنم؛ چون در ابتدایی ترین خاطراتم بوده است؛

یادم است روزی در ۴ سالگی ام ماشینمان را در غربت دزد زد و تمامِ چیز هایی کِ میتوانست ببرد را برده بود اما یک نگرانی و ترس فقد در ذهن من وجود داشت؛ ترس از عدمِ وجودِ نوار کاست های دکتر!

یادم است با تمامِ تحریر های بلندش نفس می گرفتم تا ببینم صدایم را می توانم چین چین کنم مثل صدای پر حجمِ او یا نَ!

یادم است خیابانِ باریکی را کِ بِ کوچه ی خانه مان در ۴ سالگی ام می رسید و یادم است درخت های موز را کِ نورِ ماشین در شب روشنشان می کرد و شفاف تر از تمامِ اینها یادم است اصرار میکردم پدرم آن خیابان را کند تر برود تا یک دورِ دیگر بتوانم با صدای استاد چهچهه های ناقص بزنم؛

دل بردی از من بِ یغما،

ای تُرکِ غارت گرِ من،

دیدی چِ آوردی ای دوست،

از دستِ دل بر سرِ من!

عشقِ تو در دل نهان شد،

دل زار و تن ناتوان شد،

رفتی چو تیرُ کمان شد از بارِ غم پیکرِ من،

میسوزم از اشتیاقت،

در آتشم از فراغت،

کانون من سینه ی من،

سودای من آذرِ من،

بارِ غمِ عشقِ او را گردون نیارد تحمل؛

چون می تواند کشیدن این پیکرِ لاغرِ من ؟

اول دلم را صفا داد،

آیینه ام را جلا داد،

آخر بِ بادِ فنا داد،

عشقِ تو خاکسترِ من!


بعد التحریر؛ هنوز هم از شدت توانایی کِ این موسیقی در زنده کردن خاطراتم دارد خونم می جوشد، اگر آلزایمری شدم بگذاریدش برایم ابتدا و انتهای خاطراتم جلویم رژه می روند اینطور!

  • زهرا فلسفی
۲۱
بهمن

 

سرگشتۀ محضیم و در این وادیِ حیرت
عاقل تر از آنیم کِ دیوانه نباشیم

چون می نرسد دست به دامان حقیقت
سهل است اگر در پی افسانه نباشیم

 

                                                                  "اخوان ثالت"

 

بله؛ از آفتاب بِ ماهتاب،

 

از خشکی بِ دریا،

 

از خورشید بِ برف!

 

 

  • زهرا فلسفی
۱۷
بهمن

یک هفته با هر زحمتی بود از گوشه و کنار زندگی زده ایم تا از سی و هشتمین حاصلِ سینماییِ فجر بهره ی فرهنگی ببریم !

شما را در جریانِ بخشی از این انقلاب فرهنگی قرار می دهم :

در فیلم های جشنواره ی "فجر" پسری گونه ی دختری را لمس می کند،

دختران و پسران دمادم دست بِ سیگارند،

روسری ها از حدِ کاکل عقب تر رفته اند،

کاری کرده اند از شنیدن واژه ی دوست دختر یک جوری نشوی دیگر،

در تمامی فیلم ها یا ماریجوانا بود یا الکل،

در فیلم ها پسرانِ زیر سن قانونی برایت جلوی دوربین پُک های عمیق می زنند بِ دخانیات، موتر سواری و ماشین سواری میکنند بعد دختر های زیر سن قانونی هم رگ می زنند برای همین پسر ها...

فیلم ها در دو حالتِ بی ژانری بِ سر می برند؛ یا پر از قتل اند و وحشی گری یا پر از مازوخیسم و سادیسم!

در هر فیلم بی شک یک جنون ادواری پیدا خواهی کرد: فردی کِ مجنونِ قدرت است، زنی کِ بِ طرز دیوانه واری بِ مقاصد خیر خواهانه آدم می کشد و زنِ دیگری در فیلم دیگر کِ خود درگیری مضمن تر از مضمن دارد!

از خدا و پیغمبر هم فقد قسمی باقی مانده لقلقه ی زبانِ مست ها و نعره کش ها و الوات...!

خلاصه تا اینجا همه ی فیلم ها سیاه بوده اند؛

سیاه هایی کِ تهش تو را بِ هیچ تحول مثبتی نخواهند رساند،


دردی کِ در سینمای ایران از تیرگیِ چرکینِ جامعه بِ زیر پوستت تزریق می شود بدونِ هیچ آگاهی بخشیِ مثبتی در جهت التیام درد و یا کاهش آن است و تو صرفن آگاهی ات از جامعه ات بِ طرز لجن گرفته ای افزایش میابد در این رسانه ی پر مدعا،

میدانم واژه ی سیاه نمایی معنای حقیقیِ خود را در لا به لای دروغ ها و بهانه ها گم کرده است؛ اما با توجه بِ معنای حقیقیِ این کلمه؛ سینمای ایران مدت هاست کِ سیاه نما شده است!

یا بِ عبارتی سیاهِ بیش از حد نما؛

اینکه در چندین فیلم از جهات مختلف بدانم عرق خوری عادی است، اعتیاد غیر قابل کنترل است، زنان در امنیت نیستند، روابط سفید دامان خیلی ها را سیاه کرده است و غیره و ندانم راه حل چیست تا کجا و تا چند فیلم می تواند موثر باشد ؟ آگاهی بخشی در مورد قشر محروم تر جامعه کِ شاید هرگز ندیده باشی شان و هیچ کاری هم نتوانی برای شان بکنی چِ اوتوپیایی را در پی خواهد داشت؟

خلاصه کِ چیزِ جدیدی از این جشنواره بِ آگاهی مان اضافه نشد؛ فقد از هنر بازیگری لذت بردیم :)

 

  • زهرا فلسفی
۱۴
بهمن

پرندگان رنگی ام گوشه ای نشسته بودند زمین را نوک میزدند در خلوتی غریب و طولانی.

گذاشته بودمشان در فضایی تاریک،

صدا ازشان در نمی آمد،

نور نخورده بودند رنگشان پریده بود،

امشب تمامِ آسمانِ اتاق را پروازِ درنا رنگین کمانی کرده بود!

  • زهرا فلسفی
۱۲
بهمن

 

 

موقع هایی ک چیزی بِ چیزی مرتبط است و تلپاتی از سر و کولم بالا می رود طبیعی است کِ پاهایم بِ دنبال احساساتم بدوند.
اما زمان هایی مثل الان ک احساساتم بِ تنهایی بدونِ هیچ نشانه ای فعال می شوند ترسناک اند؛ میدانی یک چیزی می خواهد بشود و تو بی حس می شوی و کمترین حرکتی در خلاف جهتش نمی کنی و یا حتی در جهتش.
تو فقد دست هایت را باز کرده ای و شکمت را پرِ هوا کرده ای و خوابیده ای روی آب تا جریانِ راکد آب تکانی بخورد و تو را به سویی ببرد، یا همینطور در وسط استخر میچرخی و کیف میکنی یا کله ات می خورد به دیوارِ استخر!
من الان چنان وضعی دارم :)
گنگ و رها؛
به بی دلیل ترین حالت ممکن.

 

 

بعد التحریر: امروز کِ حدودن یک هفته از نوشتن متن بالا گذشته اتفاقی این نقاشی رو دیدم؛ این دقیقن همون فضایی عه کِ تو ذهن من شکل گرفت و هنوز هم بِ همین شکل جریان داره؛ فعلن سرم نخورده بِ دیوارِ جایی!

 

  • زهرا فلسفی
۰۶
بهمن

داشتم تصور می کردم روز محالی را کِ برای آرامش فکری و استراحت اعصاب بروم جایی دور،

در سکوت جنگل های بی کس یا هیاهوی امواج دریا،

بروم در قرنطینه ای در نقطه ی مقابلِ خانه ام در کره ی زمین،

هر جای زمین و آسمان کِ گورم را گم بکنم از هیچ کدامِ این مشغله های ذهنی رهاییم ممکن نخواهد بود کِ نخواهد بود.

مثلن در تنهاییِ خود لم بدهم در زیرِ آفتابِ استوا و یا یخ بزنم در سرمای زیرِ صفرِ سیبری یادم خواهد رفت کِ جایی در نقطه ای شبیه وِ وطن سیلی تمام جاده ها را گل کرده است و تمام حیوانات را کشته است ؟

آیا یادم خواهد رفت کِ تاریخ چند سال اخیر کشورم پر از چِ تهاجم هایی بوده است ؟

آیا میتوانم روزی در آینده ای دور در سالگردِ سانچی، معدن، پلاسکو، ترور متجاوزانه و سقوط ناشی از خطای انسانی بی تفاوت و با اندیشه ای رها و بدون حتی یک آه روزم را بِ شب برسانم؟

آیا ذهن من می تواند دست از کنکاش در گذشته ی سردرم داران این مملکت بردارد ؟

من آیا خواهم توانست بِ پایانِ این بازیِ ذهن فرسا برسم ؟

نَ؛ رهایی و آسودگیِ خیال هرگز بر ما متولدین این خاک حلال نخواهد بود.

مگر اکنون کِ در تاریخی دور از جنگ متولد شده ام، بوی خونِ جوانانِ فداییِ این خاک را می توانم لحظه ای از مشامم دور کنم ؟

مگر چون شهادت بهشتی را درک نکرده ام میتوانم روحم را از تشویش و پریشانی نجات دهم ؟

مگر صدای فریاد کودکانِ زیرِ آوارِ بم و یا رودبار رفته لحظه ای بیخیالِ ارتعاش پرده های گوشم شده است تا امروز ؟

نَ؛ نبودن در محلِ فاجعه و گریز از حالاتِ التهاب هرگز از تشویشِ ما در هیچ نقطه ی آبی و خاکیِ این کره نمی کاهد!

 

ما زنده بِ آنیم کِ آرام نگیریم

  • زهرا فلسفی