پَس کوچه

کسی نمیشنود ما را، اگر که رویِ سخن داری و درد حرف زدن داری به گوش های خودت رو کن

پَس کوچه

کسی نمیشنود ما را، اگر که رویِ سخن داری و درد حرف زدن داری به گوش های خودت رو کن

روزِ چهارم

پنجشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۸، ۱۲:۳۳ ق.ظ

امروز یک جورِ ملتهبی بود،

انگار حنجره ی های هر کداممان بلند گویی بود رسا، کِ عالم و آدم را بکشاند بِ دورِهمیِ نسبتن خصوصی و جمع و جورِ ما.

درُ دیوار هر کدام بِ بهانه ای شنیدند دعوت های ناخواسته ی مارا، بعضی ها از سر کنجکاوی آمدند، بعضی ها خندیدند و بِ نحوی دَک شدند و بعضی دیگر تلنگری بهشان خورد و آمدند و بعضی هامان هم کِ در هسته ی اصلی قرارِ اولیه بودیم.

خلاصه ی جمعمان؛ من، رِ، زِ، میم، سین و سین بودند.

قبل از بکاء را بِ گفتگوهای بی انتهایمان گذراندیم،

گفتگوهایی کِ نزدیک بِ نم کشیدن تهِ کیسه ی حرف هامان کِ میرسد فقط دوست دارم دست هایم را بگذارم روی چشم هایم کِ در دقایق انتهایی، پرتوهای نور ب مانندِ تیغی کشیده می شوند روی شیشه ی عدسی خش دارشان و بعد فریاد بزنم کِ نمیدانم...

هیچ نمیدانم کی به کی است...

هیچ چیز نمیدانم...

بحث ها همیشه بِ تباهی می رسند؛ کلی حرف میزنیم، کلی استدلال و نتیجه گیری میکنیم و فردایش باز همان هیچ و پوچی می شویم کِ بودیم...

خودمان را می کوبیم بِ درُ دیوار و مردمک چشم هایمان بِ کندی روی جمعیتِ غوطه ور در جهل مرکب می چرخد، از این سو بِ آن سو...

درمانده ی آن وعده ی بزرگِ غیر قابل انکار، در میان باتلاقی کِ تمام ناآگاهی و آگاهیِ ناقص بشری را در برمیگیرد دست و پا می زنیم!

 

 

 

نَ خروشُ آوایی

نَ امیدی از جایی

یا رب دل ها خون شد از غربتُ تنهایی

 

 

 

بعد التحریر: راستی امروز هم انگار کِ سرش جای دیگری شلوغ بود؛ بِ هر حال ما تمامِ سوزُ اشکُ تمنای خود را برایش با یک دنیا آه فرستادیم...

  • ۹۸/۰۹/۰۷
  • زهرا فلسفی

نظرات  (۱)

  • || میلاد || نمونه سوالات آیین نامه
  • اوه چ فلسفی :) :دی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی