پَس کوچه

کسی نمیشنود ما را، اگر که رویِ سخن داری و درد حرف زدن داری به گوش های خودت رو کن

پَس کوچه

کسی نمیشنود ما را، اگر که رویِ سخن داری و درد حرف زدن داری به گوش های خودت رو کن

برای زمردِ خیسِ چشم هایت...

شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۴۶ ق.ظ

چشمم افتاد بِ گلدوزی های روی پتو،
تمیز و مرتب
خوش رنگ
با طراوت
ظریف

تو هم روزی مثل کارِ دستت تمام ویژگی های بالا را داشتی، با زیبایی بی نهایت...

اما حالا هر شب پژمرده تر می شوی،
هر شب زمرد چشم هایت تر می شوند،
صدای ناله ات از بلند گوی تلفن در تمام خانه طنین می اندازد...

قلبم مچاله می شود با درد ها و گریه هایت،
خونم منجمد می شود از تصور آشفتگی هایت...
کاش می توانستم شب و روز را دور تو بگردم و قربانت شوم.

کاش می شد حداقل حرف های دلم را بِ گوشت برسانم.

میدانم این سپردن کلمات بِ در و دیوار، و دور از چشم های مهربان تو، تا همیشه حسرتی را همراه با خفگی در من باقی می گذارد.

کاش می شد خدا بِ قلب لطیفت رحمی کند و تو را بِ ما ببخشد تا جبران مافات کنیم!

  • ۹۸/۱۰/۲۸
  • زهرا فلسفی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی